byby shir madar

دختر نازم عزيز دلم شيرينترينم جونم برات بگه که وقتي به روزهاي آخر دوران شيري تو نزديک شدم  تصميم خودم رو گرفتم چرا که قدم اول با منه و چقدر سخته اونقدر که هي منو به گريه مينداخت تازه فقط تصميمش ،در همين حين بابايي بهم ميگفت اين موضوع واسه همه بچه هاس اگه فقط براي بهار باشه تو غصه بخور منم بهش ميگفتم ميدونم اين يه مرحله مهمه تو زندگي ولي سخته شما باباها نمي تونيد درکش کنيد چون تو روانشناسي گرفتن شيرمادر از بچه خونده بودم از لحاظ عاطفي هم به مادر فشار مياد و هم به بچه چون بچه فکر ميکنه دارن مادرشو ازش ميگيرن تا اين حد وابستگي وجود داره و خيلي اذيت ميشه و اين براي مادر بسيار دشوار و غم انگيزه........... بعله پس از اين تصميم بعد از مشورت کردن با پزشک بهار نازم و شنيدن تجربيات دوستان و اقوام و کلي پس از جستجو در سايت ها و خوندن مقاله هاي مرتبط بالاخره،بالاخره،بالاخره،....در روز سي ام مهر ماه سال 94 روز پنجشنبه با روشهاي مختلف از شير دادن بهت فرار ميکردم و با گريه هاي تو و عذاب هايي که من کشيدم ...........بالاخره....از روز دوشنبه چهارم آبان ماه سال جاري کاملا اين قشنگترين ارتباط عاطفي مادرانه تموم شد و تو دلمون جاودانه شد منو به خاطر همه کم و کاستي اين دوران قشنگ ببخش و بخاطر همه نبودنم هام هر چند تا 1.5 سالگي دخترکم صبح زود از خواب بيدار ميشدم وقبل از رفتن به اداره برات از خودم شير ميگرفتم  يادش بخير و بعد از اون هر وقت از اداره برميگشتم تا شب بهم چسبيده بودي عزيزم فداي تو نازنينم الان بعد چند روز هرز گاهي مياي بهم ميگي مامان JOJO بهت ميگم تلخه اهه بده و تو ميري عروسکاتو مياري پيشم و مثلا شير ميدي و ميگي تخه اوف تشه و ميري و اين شرايط سخت تو شب سختره هنوز بعد چند شب بهونه ميگيري و بدخلقي ميکني انشالله خداي مهربون ترو برامون هزار سال سالم تندرست نگه داره و هميشه شاد و سرزنده باشي گل نازم...ماچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچ