بهارناز وضحا طلا2
در یکی از روزهای قشنگ بهاری تقریباً یک هفته بعد از سیزده بدر ضحا طلا با مامان زهراش اومدن خونه ما در اون روز برای اولین بار بهار نازم خشن شدش و نذاشت ضحا با اسباب بازیهاش بازی کنه اونو دنبال میکرد تا هر چی که اون برداشته رو ازش بگیره و منو مامان زهرا به کارهاشون میخندیدیم در آخر که خواستیم براشون عکس بندازیم ضحا جون میگفت بوی خیار میاد یعنی اینکه به من خیار بدین بعد که به اون خیار دادیم بهار هم گریه کنان تقاضای خیار کرد بعد اینطوری شد که عکس های این دوتا وروجک خیاری شد نوش جونتون ......فروردین نود و چهار
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی