بهار طلابهار طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
زندگی مشترک مازندگی مشترک ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

zaman shirin

از دخترنازم می نویسم که...

1393/2/31 11:57
131 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم در مرداد سال 92 اومد زندگی منو بابایی رو مثل خودش بهاری بهاری کرد به خاطر این نعمت خدارا هزار بار شکر شش ماه اول با بهار بودن در خونه بسیار لذت بخش وشیرین گذشت بهارم در این مدت نینی بودن حرکات جالب وشیرینی داشت که به خاطر مشغله کارهای مامان بودن نتونستم جایی ثبت کنم تا اینکه به فکر درست کردن وبلاگ افتادم که بهار نازم حالا 9 ماه داره الهی فداش بشم آره می نوشتم یکی از کارهایی که جیگرم انجام میداد تند تند نفس کشیدنش همراه با یک حالت تمنا که من متوجه بشم جیگرم شیر می خواد اونقده این حالتش شیرین بود که خدا میدونه، وقتی شیر میخورد گاهی وقتا بهش میچسبید من دست پاچه میشدم بعد یه طرفش میکردم  وقتی شیر از گوشه لبش میومد بیرون می فهمیدم شیری که رفته تو نایش رفع شده، بعضی شبا تا دیر وقت نمیخوابید یا اینکه ساعت دویا سه شب انگار که صبح براش شروع شده باشه دیگه تا دم صبح بیدار بود،تا پایان چهار ماهگی مادر جون همش گلدونه منو حموم میکرد من میترسیدم ولی وقتی دخترم وارد 5ماهگیش شد بابابزرگم فوت کرد ومادرجون تا چهلم مشغول مراسم ورفت وآمد بود من از اون به بعد نفسمو خودم حموم کردم چقد خوشمزه س اولا تکون نمیخورد فقط اینکه اول بایس تنشو می شستم بعد سر خوشکلشو چون وقتی رو سرش آب می ریختم گریه میکرد الان هم به همون روال عادت داره اما حالا وقتی میبرمش حموم همش میخواد یه چیزی رو بگیره از آب خوشش میاد قربونش برم وقتی تنشو میشورم کیف میکنه نازدونه من..یکی دیگه از کارای جیگرم این بود که تا پایان 6ماهگی من اجازه رفتن به جای شلوغ رو نداشتم اگه می رفتم اونقده گریه میکرد که نفسش میگرفت چه روزایی چه بلاهایی سرم آورد واسه این بی تابی های یکدفعش واقعا بیچارم میکرد، یادمه یه بار با خاله سوسن رفتیم جایی من در حین رانندگی بودم و نازدونه تو بغل خاله جون یکباره گریه های بی امانش شروع شد من هی کنار میزدم میگرفتمش  اروم میشد همینکه راه می افتادم شروع میکرد حداقل ده بار ایستادم دیدم نه آروم نمیشه مجبور شدم زنگ بزنم به دائی سامان بیاد مارو برسونه خونه همینکه می رسیدیم خونه نازدونه مامان آروم میشد و میخوابید فقط تو خونه آروم بود جیگر طلای مامان ،وقتی که مامانی میخواست بره سرکار چقد گریه کرد از اینکه دیگه نصف روز پیش نفسش نیست نمی دونم چرا مرخصی نه ماهه رو کردن شش ماه، اصلا چقدر خوبه مرخصی خانمها تا پایان شیردهی باشه یعنی دوسال واقعا باعث آرامش روح وروان هم مادره هم بچه ایکاش این قانون تصویب میشد افسوس...بله جونم برای بهارم بگه که این دخترناز هستی مامان موقع سرکار رفتن مامان مجبور بود کله سحر از خواب نازش بیدار بشه مامانی لباسشو عوض کنه بعد بهش غذا بده وساعت هفت صبح دوتایی از خونه بیان بیرون البته با بابایی تا دم در می اومدن بعد از جلو در ازهم جدا میشدن من واسه بهار نازم در طول راه  دعای فرج میخوندم ،آیت الکرسی میخوندم دیگه چند تا شعر و با ناز دادن دخترم  می رسیدیم خونه خاله جون نفس مامان اونجا میموند تا مامانی از سر کار برگرده و زمان به این روال میگذشت چقدر وقتی تعطیلی داشتیم خوشحال بودم از اینکه پیش جیگرم هستم و هم اکنون هم همیشه در انتظار اینم که زود ساعت کاریم تموم بشه برم دنبال بهار نازم ...دیکه بنویسم که جیگر طلا تو فروردین 93 Flowers Animation _ dinamobomb تو هشت ماهگی دوتا مروارید سفید ژیگولی خوشکل وکوچولو از پایین درآورد الان هم تو نه ماهگیش کنارای اون دوتا دندون نازنازیش انگاری داره در میاره فداش بشم وقتی بهش غذا میدم  کم میل میخوره اما هم اینکه منو بابایی میخوایم غذا بخوریم با روروکش با سرعت میاد وچقدر با لذت غذای مارو میخوره مامان نفسشو بخوره راستی تو این ماه بهش یه کوچولو بستنی دادم وای چه مچ مچ میده وقتی بستنی نوش جون میکنه مامان قربونش بره ..از وقتی که خونه خاله میره میونش با پسرخاله ابوالفضل خدا رو شکر خوب شده هر وقت اونو میبینه جیغ میکشه بچم ذوقشو با جیغ زدن نشون میده گاهی وقتا ابوالفضل اعتراض میکنه که چرا وقتی منو میبینه جیغ میکشه الهی مامان قربون شکل ماهش بره...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به zaman shirin می باشد