بهار طلابهار طلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
زندگی مشترک مازندگی مشترک ما، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
باران طلاباران طلا، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

zaman shirin

بهارناز وضحا طلا2

در یکی از روزهای قشنگ بهاری تقریباً یک هفته بعد از سیزده بدر ضحا طلا با مامان زهراش اومدن خونه ما در اون روز برای اولین بار بهار نازم خشن شدش و نذاشت ضحا با اسباب بازیهاش بازی کنه اونو  دنبال میکرد تا هر چی که اون برداشته رو ازش بگیره و منو مامان زهرا به کارهاشون میخندیدیم  در آخر که خواستیم براشون عکس بندازیم ضحا جون میگفت بوی خیار میاد یعنی اینکه به من خیار بدین بعد که به اون خیار دادیم بهار هم گریه کنان تقاضای خیار کرد بعد اینطوری شد که عکس های این دوتا وروجک خیاری شد نوش جونتون ......فروردین نود و چهار ...
1 ارديبهشت 1394

واکسن 18 ماهگی

                            برای دخترم می نویسم که بالاخره در تاریخ دهم اسفند ماه سال 93 بعد از ده روز تاخیر بخاطر ریزش آب بینی گلم نتونستم این واکسن رو در اول اسفند دقیقا سر تاریخ اصلیش برات بزنم و بالاخره در تاریخ دهم منو مادر جون دختر نازمو بردیم مرکز بهداشت خودمون و دخترمو واکسن کردیم و چقد نازدونه ام گریه کرد مامان فدای دترش بشه من دل داشتم تو اینقد گریه کنی مامان؟ ولی عزیز دلم این برای سلامتی خودته شیرینم دو روز تب کردی و در حین راه رفتن پات درد داشت و میلنگیدی و یه لحظه هایی اوخ میگفتی یا اگر دردش زیاد بود  گ...
12 اسفند 1393

بدون شرح

                                              روزی که به دنیا آمدی،من متولد شدم... و از آن روز هم دخترم شدی و هم همه چیزم... دختر آسمانی من، جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی... گوشه دلم روز به روز را با نگاه رو به تکامل تو آغاز می کنم... سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد... سایه خدای عشق بر قلبت مدام دخترم... ...
2 اسفند 1393

در زمستان....

                      جونم برای دختر نازم بگه که مدتیست برای نازنینم عکس و تصویرای خوشکل درست می کنم و وبلاگت میذارم اما برای دترنازم مطلبی جهت ثبت خاطراتت نمینویسم واسه همین هرزگاهی یه گوشه کنار برات یادداشت میکنم و حالا که این فرصت پیش اومد برات یه چیزایی رو می نویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی جیگر طلای مامان خاطرات راه افتادن و دندون های بعدی رو درآوردن ماما گفتن بابا گفتن وچند تا کلمه دیگه مثلاً میگی بیشی یعنی بشینم ، بد یا بدی یعنی بده ، تالی کردن ، انگشت کوچیک و خوشکلتو جهت کلاغ پر کردن رو زمین میذاری ، تاب تاب عباسی کردن که به زبون نینیانت میگی یا ...
27 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به zaman shirin می باشد